<ادامه پست قبلی>
انگیزه ای باقی نمونده واسه بازیچه شدن. عشق مثل یه کتاب طولانی و خسته کننده است
از آینده خودم بطور وحشتناک میترسم و از او فرار میکنم ... و هر لحظه به پشتم نگاهی میندازم تا خیالم راحت شود.
برای بار سوم به پشت خود نگاه میکنم ٬ اینبار در جایش نبود ... و در یک آن به جسمی قوی و محکم برخورد میکنم و به زمین می افتم.
دستانم به شدتی درد میگیرد٬ به بالا نگاه میکنم تا ببینم به چه خورده ام ... در جا خشک میشوم!!!!!!!!!
قلبم تند و تند میزند و من سعی میکنم از او دور بشوم ...
بر رویم میخندد و میگوید : شاید ضربه خورده باشم اما هنوز جان در تن دارم : ... با صدایی لرزان و وحشت زده میگویم : اما چطو...
و او باز میخندد .
خنده هاش لرزشی بیشتر بر تنم می انداخت . اون من نبودم ... اما او اول وحشتناک نبود !!!
چرا به این وضه افتاده بود؟
او من بودم؟
من در آینده ...
من از آینده خود وحشت داشتم !!!
من از اشتباهات رنج میبرم و ضربه میخورم ٬ و او منم که در روبروی خود ایستاده ام ٬ من از خود میترسم .
...
ادامه ی کامنت قبلی ...
بله آتنا خانوم ... زندگی همینه ... هی میشکنی و هی میشکونی !!!
از آیندتم نترس چون هرچی باشه از الانت خوشگل تره !!! lol
... ولی جدی بازم میگم ~> آیندت درخشانه !!!
Don't Think 'bouT it baba !!!l
ترسیدم بابا با این عکست D: بعدشم اینکه وضه نیست وضع است D: بعدشم اینکه واقعاً ترسناکه D:
Hala ma ye chizi goftim (too PM ) to chera javvi mishi ? goftam neveshte ghablit halate tarsnak dasht nagoftam az tars zahre tarakemoon kon !!! ... aly bood dokhtar ... edame bede, style e neveshtanet kheyli pishraft karde ... khosham oomad , Good Luckz
وای اتنایی چرا انقدر نوشته هات می ترسونه منو ؟؟؟ شاید باورت نشه ولی منم از آینده خودم اونقدر می ترسم که حاضرم بمیرم ولی نبینمشون ؟؟؟ نمی دونم شاید یه تجربه تلخ انقدر ترسوندتم تو ام ؟؟؟
آتی ؟ مگه نمی گم انقدر فکرای علکی نکن فدات بشم چرا خودتو از بین می بری؟
اخه آدم مومن! نمیگی یکی مثله من که امشب از بیکاری دوباره نشسته The Ring رو دیده ، میترسه ساعت ۲ نصفه شب این عکسو ببینه؟
یکی طلبت! P:<