.: آوای آتش آبی :.

... بشنو از این دل خسته من ...

.: آوای آتش آبی :.

... بشنو از این دل خسته من ...

تنهایی

برگ های سبز و تازه ی درختان با آواز موزون نسیم خنک صبح به رقصی آرام و با شکوه در آمده بودند. رقصی به مانند حوریان زیبای بهشت. سکوت دلنشینی آهنگ وزش باد را معنی دار کرده بود و همه چیز در این فضای پر مهر، آرام و خوشبخت بودند.

 پرندگان با بالهای سفید و گاه با رنگ های چشم نواز با شور شوق و مملو از دوست داشتن به دور یکدیگر و در پهنای آبی آسمان می چرخیدند و سرود عاشقانه ای سر داده بودند.جویبارها و رودخانه ها به یکدیگر می پیوستند و راه دریا را در حالیکه چشمهایشان از خوشحالی می درخشید همچون کودکان ساده و معصومی می پیمودند و دویدن را برای وصال به بی حصر بودن انتخاب کرده بودند.

 و دریا نیز با همان غرور و تواضع همیشگی خویش، با همان جوشش و آرامش خویش، آرام و متلاطم، مواج و ساکت، بر قامت بلند و کوتاه خویش ایستاده بود و به دشت نگاه می کرد و سخاوتش را با خورشید تقسیم می نمود.

 در میان همه ی درختان شاد و آرام و زیبا، درختی بود که هیچ گاه هم صدای دیگران نمی شد. برگ هایش میلی به رقصیدن با آواز باد نداشتند. همیشه تنها و همیشه غمگین بود. مضطرب و نگران و آنقدر سنگین شده بود که گاه شاخه هایش تاب نمی آوردند و می شکستند، همه ی درختان و گلها و آب ها و پرندگان از او فاصله می گرفتند، به او بی اعتنا شده بودند، می ترسیدند که آن همه شور و نشاط و خوشی تمام شود.

می ترسیدند که لحظه ای حس غم را در خویش بیابند و می ترسیدند هم درد و هم سخن آن درخت تنها شوند. و آن درخت باز هم ایستاده بود، روی پای خویش و ایستاده بود... و باید می ایستاد. اما او نمی توانست احساس لذت کند. همرنگ شدن برایش سخت بود و هم صدا و هم آواز شدن نیز.

 اصلاْ شعرهای درختان دیگر را دوست نداشت، زیبایی پرندگان را نیز. سخاوت آب را نمی فهمید، آرامش آسمان آزارش می داد. همه چیز نگرانش می کرد. او فهمیده بود...

 او مسیر را می دید، حقیقت را می شنید، ریشه هایش سنگینی خاک را احساس می کردند و طعم تلخ زیستن را داشت تحمل می کرد. دوست داشت چشمانش را رو به هم چیز ببندد، رو به آن درختان مست، رو به پرندگان نادان و خوشحال، رو به آب که خطر را نمی فهمید و تنها تنها خاک را دوست داشت... و تنها و تنها خاک را.

 

نظرات 9 + ارسال نظر
فرزانه شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:50 ق.ظ http://www.donyato0moshtameh.blogfa.com

اول ...دوم ...سوم :))
اولا که مثل همیشه قشنگ بود.
بعدشم این که این درخته که با خاک آشنا هست.
اصلا با همون خاک زنده اس دیگه ؟
شاید درختای دیگه هم مثل اون باشن اما اون نمیدونه/
همونجوری که احتمالا اونا این درخت ما رو نمی فهمن.
به هر حال بازم میگم که خیلی خوشگل بود :*:*:*

هیـــــــــــــچ شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:21 ق.ظ http://no-one.blogsky.com

سلام.
متنت فوق العاده بود. مخصوصا با عکسی که انتخاب کرده بودی.
بعضی وقتها، اون درختان مست، فقط در ظاهر مست ان. تنها فرق اون درختا با درخت داستان شما، اینه که اونا تونستن با خوشحالی ظاهری، خوشحالی رو به دیگران بدن...قدرت تحمل داشتن...قدرت تضاد بین ظاهر و باطن...ولی این درخت نداشت! شاید هنوز نمیدونه که شادی به ظاهر اون میتونه غم رو از دل خیلی ها ببره!
موفق باشی

ایدا شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:18 ب.ظ http://www.tameshkkkk.blogspot.com

..با پاراگراف آخر موافقم.. منم اینجوری................
امّا خاک رو دوست ندارم.. چون ازش به وجود اومدم

Mr. Dime شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 04:21 ب.ظ http://from-hell.persianblog.com

?Inja yezarre avaz nashode

ارمغان شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 06:12 ب.ظ http://akharintanha.blogspot.com

مثل همیشه ... فوق العاده .. و مثل همیشه قادر به تحسینش نیستم ... فقط بگم یه نویسنده ی واقعی :**

محمدومرضیه یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 09:26 ب.ظ http://msky22.blogsky.com

سلام دوست گل و با محبت خودمون.....با متنهای قشنگش که همیشه قابل تحسین...این درخت همانند فرزندی که از دل مادرش به این دنیا اومده و حالا این درخت از دل خاک بیرون اومده و به زایندش عشق میورزه و این خیلی قشنگ........
منتظر متنهای قشنگ هستیم..........
ممنون که خبرمون کردی خانمی...موفق باشی........

جوراب یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:56 ب.ظ http://jurab.persianblog.com

من به این میگم از اون طرف بوم افتادن!

کیا دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:22 ق.ظ http://parastouha.persianblog.com

سلام عزیز ..خوبی ....مطلب قشنگی بود..یاد این جمله افتادم ....درختان ایستاده میمیرند ..فعلا

ارمغان سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:03 ب.ظ http://akharintanha.blogspot.com

اره عزیزم هنوز سر حرفم هستم ....خودمم می ترسم ... نمی دونم ... دلم برات تنگیده آتی ... :(((

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد