دیدمش ...در کناری نشسته بود و مینالید و گریه میکرد ...
به کنارش رفتم و به چشمان خونینش زل زدم !
چه شده است ؟
اما جوابی نداد ...
در بقلش دفتری داشت ... آروم از دستان زخمیش جدایش کردم ...
دفتر خاطرات دختری بود ... بوی محبت میداد ٬ صفحه اول رو خواندم ... از عشق میگفت !
چشمانم تند و تند کلمه ها و صفحه هارو میخواند ... چیزی بجز عشق درونش نبود ...
به صفحه های آخر رفتم ...
بوی نفرت میداد !!!
اما چرا؟
چند صفحه بیشتر خواندم ...
در اول دفتر دختر بچه ای با ذوق و شادی در آن نوشته بود ... اما در آخر دفتر انگار کسی دیگر در آن نوشته بود !
در وسط دفتر گل رز پجمرده پرپر شده ای بود ... گل زخمی ای بود ... مثل دستان خانمی که در کنار خیابانی نشسته بود ...
در کنارش نشستم و دستان زخمی اش را در دستانم گرفتم ٬ اما دستانش را کشید ...
صورتش را بالا کرد و نگاهی بر من کرد ...
انگار در آینه ای نگاه میکردم ... انگار من بودم ٬ اما چند سالی بزرگتر !!!
دفتر را از دستانم گرفت و با دستهای خونینش نوشت ...
نگاه کن عاقبت مرا ... تکرار مکن اشتباه مرا !!!
مثل همیشه خلاق و با ذوق ...
نوشتتم مثل همیشه جذاب و پر معنی ...
فقط به این کلمه ی « مثل » بیشتر توجه کن !!! p:
به آیندتم فکر نکن ! چون خیلی درخشانه ! ( من بهت قول می دم ) ! فقط راهتو ادامه بده ... همین !!!
Yejoorayi mitoonam begam ... SHAHKAR BOOD !!! ... yani bi shookhi migam in be nazare man behtarin o ghashangtarin o por ma'ni tarin posti bood ke ta hala neveshti Atena ! ... age hamash kare khodete bayad begam pishrafte ziadi kardi ... shayad too ye negah sade be nazar berese vali avvalan kheyli takoon dahande bood & dar zemn too omghe ghazie kheyli chiza ro mishe did & fahmid
AteNa :X GhaShanG BoOD LeZaT BordaM :* MoVaFagh BasHi Nini MaN BoOs BoOs
salam salam.ghashang bo0d.affarin :x
be ghole mohammad to ayandat derakhshane :*.l
movaffagh bashi
وای اتنا تنم لرزید اینو خوندم ... حس کردم در مورد چی می تونه باشه ... خیلی قشنگ بیان کردی عزیزم ... شاد باشی گلم ... :)
اول اینکه بغل درست است نه بقل :d
بعدشم اینکه نظرم رو دارم به خودت میگم الان :d