-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 شهریورماه سال 1397 00:01
In my dreams, one day you will finally come to take me away with you for good.. that day will come.
-
گذر زمان
جمعه 17 آبانماه سال 1392 21:06
روزی که فکر کردی یه چیزی رو از ته دل دوسش داری هیچوقت ولش نکن .. آدم وقتی سنو سالش کمه فکر میکنه بازم پیش میاد،، باید ۱۰-۱۵ سال بگذره تا بفهمی همون یه بار بوده .. که دیگه حالت خوب نمیشه، عشق یعنی حالت خوب باشه.
-
کجاست
دوشنبه 8 بهمنماه سال 1386 17:53
جان به جان آمده جانانه کجاست گم شده راه دلم، خانه و کاشانه کجاست صوت و آواز چه شد،بادهء گلگونه کجا بزم یاران چه شده،خندهء مستانه کجاست گل به چه عشوه کند،بلبل شوریده چه شد شمع جان سوخت و آخر شد و پروانه کجاست شوق لیلی مطلب شور و صفا رفته به باد عشق مجنون چه شده عاشق دیوانه کجاست آدمیزاد کجا رفته پری چهره چه شد حق کجا...
-
...
چهارشنبه 21 آذرماه سال 1386 21:31
این روزها کمتر چیزی است که مرا به اندازه شکست دادن و خرد کردن تو خوشحال کند! وقتی که میبینم برایم دام پهن میکنی و آن گوشه کنارها، ساده و مظلومانه می ایستی و منتظر میمانی که مرا افتاده در دام خویش - یا شاید خویشتن - ببینی نمیتوانم جلوی خنده ام را بگیرم! وقتی تو را در کوچه های خلوت زندگی ام حس میکنم که مصمم میشوی همان...
-
...
یکشنبه 22 مهرماه سال 1386 13:04
Life is a prison Oh God let me out No one to listen To hear when you shout Climb the walls of insanity Ride the waves of despair If you fall it doesn’t matter There's no one to care Used to wish for a window To see birds, trees and sky But you're better without one Stops you aiming too high Watching freedom is painful...
-
خبر
سهشنبه 30 مردادماه سال 1386 09:28
در ساختمانهای این شهر غریب ... با هر زجه آسمان دل کوچکم میلرزد گریه های بیتابش ... وجودم را خالی از خشکی میکند گمونم خداوند بدجوردلش گرفته است و خشمگین است ... اشکهایش چرکی انسانهارو برای مدتی از چشمانم دور میکند ! رادیو ها جیغ و فریاد میکشند ؛ از خانه خارج نشوید... این طوفان به آدمهای بی گناه هم رحم نمیکند ؛!!! منتظر...
-
به یادگارنوشتم خطی ز دلتنگی ...
جمعه 12 مردادماه سال 1386 22:47
حالا که فکرش را می کنم می بینم : عشق من یک بازی یک نفره بود . چهار فصلش را می گویم . توی هرم تابستان رخوت بعد از ظهر هایش ... میان خش خش برگها و بارش مداوم باران بر روی موهای ابریشمی من وقتی که از عشق تب داشتم.... وقتی که برف یکریز می بارید و من پشت شیشه روی( های) خودم درشت می نوشتم ((دوستت دارم عاشقیت بی سبب))... عشق...
-
...
جمعه 29 تیرماه سال 1386 22:48
نور ضعیفی از پشت پنجره ای با شیشه مشمایی روی تله های خاک و آجر افتاده بود. صدای زوزه سگهای ولگرد از فاصله ای نه چندان دور به گوش می رسید. پشت این پنجره نیمه ساختهء متروک، نمایش یک زندگی بی نهایت ساده با خلوتی گنگ بود. هر شب صدای زمزمه ای آرام، سایه مردی با سه تاری دردست و آوایی که خاموش ترین فریادها بود، پرده یک...
-
هان ای طبیب خسته دلان مرهمی دگر
جمعه 1 تیرماه سال 1386 23:00
روی برگهای زرد و نارنجی زانو زده بود و تکه های نان روبا دست ریز می کرد. اردکها و مرغابی های کوچک و بزرگ که به این حرکت آشنا بودند از دور با سرعت خودشون رو به ساحل دریاچه می رسوندند. آیینه آب می شکست و موجهای طلایی آروم آروم در مسیر مرغابی ها حرکت می کردند.سنجابها ترسوترند کمتر چیزی رو از دستت می گیرند اما پرنده ها...
-
...
پنجشنبه 10 خردادماه سال 1386 23:21
نگاهی به سوی در پنجره به رگبار بست این هوا حنجره زنی پشت در،در قفس گیر کرد میان گلویش نفس دیر کرد منم من به پایت در افتاده ام کنار صدایت سر افتاده ام تو از دستهای بدان دور شو برای نگاهم همه نور شو من از حرف مردم تو را زاده ام بهایش همه آبرو داده ام همه پیچ و خم را به جا آمدم کجا رفته ای؟ من کجا آمدم؟ دل من خودش را کجا...
-
...
دوشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1386 15:26
امروز و امشب ... هوا جور دیگری بود... گرچه تو نیز مثل من میدونی که اینها تنها بهانه ایست... برای نوشتن در هوای تو... قبول کن که بی دلیلی گاهی٬ قانع کننده ترین دلیل دنیاست... راستی؟ چرا هرچی میشمارم تابستون نمیشه؟ کاش میشد تقویم رو ورق بزنم و ... بگذریم... میدونی؟ میخوام یجوری زدگی کنم که آدمها بهش میگن عجیب! فقط به تو...
-
...
سهشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1386 19:28
جایی که جای بودن من نیست، تنها حضورم حضور همنفسی ست. مائیم و این دل شیدا که تنگ در آغوش آن همیشه کسی ست. نفرت از سرسرای خاموش تاریک می گذرد. چیزی میان جذبه و ترس در تو می ماند. خیال اینکه در آنسوی پنجره شاید.... حضور لحظه ای سال مانندست. نمی توان دانست: چه فاصله یی ست میان من و تو فقط خیال اینکه به دیوار نشسته پنجره...
-
به نام پاکش ...
چهارشنبه 20 دیماه سال 1385 23:21
این منم...اما نه زنی تنها در آغاز فصلی سرد بلکه شهرزاد هزارو یک شبی که خود در دوشنبه های این شهر به جا مانده این منم... دختری آغشته به بوی حزن انگیز یک رابطه ی معدوم این منم... منی که تا سر حد جان از بودن در میان این اوراق کهنه گریزانم منی که خاطرات شیرین دیروز حکم مرگ امروزم را به دوش میکشد این منم... منی که طبل...
-
مــــــــــــــــــــــــــــــاه
سهشنبه 12 دیماه سال 1385 19:48
ماه از پنجره اتاقم پیداست ... میل عجیبی مثل میل تا ابد خیره شدن به نقطه ای از دیوار٬ در دلم سوسو میزند ... گفتم: برای بودنم آخرین بهانه باش ... گفتی: مگر کیسه بهانه هایت خالی است؟ و من ندانستم که خالی ترم از همیشه... { از کیسه های بی بهـــانه } گفتم: اتاقم تاریکست٬ برایم روشنایی عشق بفرست... و ماه به حقارت شمع و ستاره...
-
...
پنجشنبه 23 آذرماه سال 1385 03:19
من دیوانه ام ! هی به خودت دلداری نده که » عاقل میشود !« من سالهاست که برای اوج ِ مبتلا شدنم٬ به نیت ِ آمدنت به حافظ ِ چشمانت تآفّل میزنم ... آخر با انصاف ... آخر خودت بگو ... من بروم سراغ کدام شاعـــــــــــر؟ وقتی آسمان تویی... ستاره تویی ... غنچه تویی ... باران تویی ... و شاید مجنونش هم تو باشی ! اصلا همیشه همچی...
-
خــاطره ... یادته؟
جمعه 17 آذرماه سال 1385 00:02
آن روز که آمدی تابستان بود و هوا آفتابی ... و من مثل همیشه منتظر ... منتظر اویی که قرار است در باران بیاید... مگر به ما نگفته بودند که آن مرد در باران آمد ... ولی آنروز هوا آفتابی بود٬ باران هم نمیبارید ... شاید هم قرار بود که ببارد ولی فراموش کرده بود ... کسی چه میداند؟ و من این را به فال نیک گرفتم... و گمان کردم...
-
کشتی ... کشتیم !!
شنبه 27 آبانماه سال 1385 20:45
تو اشتیاقِ لطیف ِ ترانه را کُشتی تو لذت ِ نفس ِ عاشقانه را کشتی تو نقطه چینِ تلاقی ِ بودنم با من شدی و زمزمه ی شاعرانه را کشتی چه طرحی از شب ِ چشمت کشیده بودم من تو بهترین اثرِ جاودانه را کشتی به هق هقی دل ِ بیچاره را نشان کردی سکوت ِ مبهم ِ بغض ِ شبانه را کشتی شدی بهانه ی پروازِ من به هستی ِ عشق چه شد کبوتر ِ نازِ...
-
...
چهارشنبه 17 آبانماه سال 1385 21:16
طناب دار بر گردنم نفس هایم را می فشارد قلبم آویزان است و پاهایم بر چهار پایه ای است بی پایه بغض می کنم و امید رهایی دارم حتی اگر چهار پایه را دیگر توانی نباشد .... هیچی نپرسین لطفا !
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 آبانماه سال 1385 16:32
...سبز و... این مسیر محدب چشمهای تو نیست راه را اشتباه نوشتهام یقین تا بوی منظم عود در فضای منزوی سینهام این جور نرقصد... سبز و... چه خانقاه تاریکی ست این که دستان کاگلیام را به رطوبت قنوط آمیخته و هو هو های من به سرفه های خشک پاییز می ماند ...سبز و... مرا از چند قدم نزدیکتر بخوان که آفرینشم درکابوسی از حروف مرموز...
-
...
یکشنبه 30 مهرماه سال 1385 18:07
ببین چگونه لبه ی کاغذ انگشت خط خطی هایم را هی می بُرد هی خون می چکاند و چطور پرسه های قلمت در من مدتی ست – - نیامده ، می رود!!! همهمه ی دختریست در من دختری که پشت ِ سر ِ هم، جفنگ می بافد و گندِ قصه ی خود را، قشنگ می بافد دختری که صورتکی صورتی به چهره ی اوست و طرح ِ قامت ِ خود را پلنگ می بافد خدا و خلوت و مشتی سروده...
-
گوش کن ...
جمعه 21 مهرماه سال 1385 16:17
... داشت باران می بارید به پهنای صورت این قاب قهوه ای و ساعت از تمام طول شب گذشته بود تو هنوز لای روزمرگی هایت پنهان بودی ... چشمهایت بوی کاغذ می داد لبهایت بوی حرف و گرم بود سرت به گیراندن سیگارهای قدی ندیدی گونه هایش چه طور شکوفه داد همین دخترک سیاه و سفید داخل قاب وقتی که آرام بیرون آمد نگاهت کرد لبهایش لرزید...
-
ای ...
شنبه 15 مهرماه سال 1385 02:33
کسی مرا لمس نمی کند که ببیند این نهال سیب آیا اندازه است برای تن ام یا نه حالا که قد کشیده ام از آب وآفتاب و می وزد دریا به خوابم با تمام پولکهایش حالا که جاری است قطره های شرجی سراب زیر ناخن هایم و خدا هی گیسو می آفریند و نهال بلوط برایم تقصیر کسی نیست می دانم خودم بودم که اشتباه دویدم به سمت دلگیر عصر تا خیزران...
-
...
دوشنبه 10 مهرماه سال 1385 02:16
... You made me feel safe ...You made me feel wanted ...You made me feel Loved ...You made me feel Beautiful ...You made me feel Important ...You made me feel Satisfied ...You made me feel ... Me ...Do what you want ...Do what your heart tells You ...Do what you think is right ...But ...Dont ...Ever ...Make Me ...Feel...
-
...
دوشنبه 10 مهرماه سال 1385 01:19
به این عکس با دقت نگاه کن !!! یادته؟؟
-
...
دوشنبه 3 مهرماه سال 1385 15:55
بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاد میاد یه باد سنگین وحشی میخواد منو از رو زمین پرت کنـــــــــــه قصد نابود کردن منو داره !!! چـــــــــــــــــــــــــــــــرا ؟؟؟ شاید میخواد آرزوهامو با خودش ببره !!! ... بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرف میاد یه برف سنگین و سرد میخواد منو چال کنــــــــه قصد...
-
آزاد آزاد ...
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1385 01:43
لباستو در میاری زیرپوشتو هم همینطور وامیستی جلوی آینه به پهنای سینه ات که با موهای نرمی به شکل صلیب پوشونده شده نگاه می کنی آروم با دستای سردت روی پوست سینه ات دست می کشی و از گرمای تنت لذت می بری از جلوی آینه تیغ جراحی رو برمی داری سعی میکنی به هیچ چیز فکر نکنی حتی نفس هم نمی کشی نوک تیغ رو درست زیر حنجره ات می ذاری...
-
بـــا روحیه ای بــــهتر بــــرگشتـــــم !!!
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1385 00:44
سلام !!! امیدوارم که حالتون خوب باشه ... آره برگشتم و میخوام بیشتر از همیشه بنویسم ... نزدیک ۵ ماهی میشه که اینجا ننوشتم ٬ زیادی دلم براش تنگ شده ... پس بی مقدمه مینویسم... سوال میدونی زندگی چیه؟ معنی زندگی رو چشیدی؟ سختیاشو چطور؟ محبت دیگران روت چه اصری گذاشته؟ عشقشون چطور؟ تا به حال کسی رو انقدر دوست داشتی که دوست...
-
آخرین نوشته ...
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1385 14:31
آره اینم آخرین نوشته از این miserable life من !!! دیگه نه آتیشی در کار هست و نه ... نه من باز هم مینویسم ٬ اما نه اینجا ... اگه تونستی وبلاگ جدیدم و پیدا کن بخون اگر هم نه که هیچی ... من پشیمان نیستم از من ، ای محبوب من ، با یک من ِ دیگر که تو او را در خیابانهای سرد شب با همین چشمان عاشق باز خواهی یافت گفتگو کن و به...
-
خیلی وقت پیش ها گم شدم ...
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1385 17:51
( در اتاق صورتیه کم نور - ساعت ۶ بعد از ظهر ) شاید راست باشه ... ولی اگه نباشه چی ... چشاتو ببند بیخیال ... یچیزی میشه دیگه ... چقدر فکر میکنی؟؟ چقدر به خودت و مغز خالیت فشار میاری آخه؟؟ بشین اینجا بدو !!! دفتر کتاباتو مصل یه قالیچه پهن کن دورورت و به نقشاشون نگاه کن ... سعی کن قسمت به قسمتش رو یاد بگیری ... بعدا ازت...
-
ساز من
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1385 16:30
چشمهایم را از غبار دلتنگی های دقایقم می شویم. پنجره را باز می کنم تا نگاه روشن شب بتابد بر تاریکی ِ خلوتِ دوباره ای که من آسوده و بی دغدغه به آن خو گرفته ام. چه بی معنا و چه بی وسوسه می گذرند این لحظه های پوچ ِ بی اثر. بی اختیار به تو خیره می شوم. به توکه همیشه وفادارترین همراه ِ من برای گذران ِ هر آنچه هست و نیست،...