ماه از پنجره اتاقم پیداست ...
میل عجیبی مثل میل تا ابد خیره شدن به نقطه ای از دیوار٬ در دلم سوسو میزند ...
گفتم: برای بودنم آخرین بهانه باش ...
گفتی: مگر کیسه بهانه هایت خالی است؟
و من ندانستم که خالی ترم از همیشه...
{ از کیسه های بی بهـــانه }
گفتم: اتاقم تاریکست٬ برایم روشنایی عشق بفرست...
و ماه به حقارت شمع و ستاره ام خندید ! ...
از تو چه پنهان ...
دیشب هم با ستاره ای پنهان٬ غیبتت را میکردم...
او میگفت که تو دلنگرانی و من به طاقت بسیارت رشک میبردم ...
او میگفت که تو...
چه فرقی میکند که چه میگفت؟
تو که همه چیز را میدانی ...
میدانم که حتی با راز این ستاره پنهن هم آگاهی ...
پس نگو ...
نگو که چرا قرارمان در کنار همین درب پچک پوش دل یادم رفته است ...
نگو که چرا وعده دیدارمان به همین شبهای تنهایی بی ستاره افتاده است ...
نمیدانم...
کاش کلامم را به همین سادگی نگاهم نگیری ...
سپیده نزدیک است و من هنوز...
کیسه بهایم خالی ...
اتاقم تاریک ...
و راز ستاره پنهانم پرده پوش است ...
هنوز هم ماه در آسمانم پیداست و هنوز میل عجیبی به تا ابد خیره شدن یه نقطه ای از دیوار دارم ...
راز ستاره پنهانم ...
امشب تا سپیده نگاهت بیدارم ...
بیدارم...
بیدارم ...
در آن صوی نگاهت فرصتی دوباره میخوام ...
فرصتی هست؟؟
سلام
متنه خیلی زیبایی بود...
(دیشب هم با ستاره ای پنهان٬ غیبتت را میکردم...
او میگفت که تو دلنگرانی و من به طاقت بسیارت رشک میبردم ...)
خیلی قشنگ بود جداْ میگم :X