باد! امشب روی لحظه هایم وزیدن نگیر ...
من دیگر مشق هایم را با مداد سیاه نمی نویسم ...
مدادم رنگ یک رنگی ست ...
ساز، بی صدایی در خود شکست ...
فریاد بغض در سنگینی سکوت بیرون ریخت ...
صبر لحظه هایم کجا می رود؟! ...
گامهایش سریع و بی پرواست ...
مرا در این دیار جا مگذار ...
باران به باریدن دل خوش است ...
باران! کجایــــــــی؟! ... ببار.......
خدایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا چقدر صبوری ...
خسته شدم
دیگه از خستگیام خسته شدم دیگه از بستگیــــام بسته شدم
میزنـــم تیغ به بنــــد بستگی مــگه آزاد بـــشم ز خسـتگی
بســه تنهایی دیگه توی قفس بسـه این قفس بـدون هــمفس
دیگه بســه تشنگی بدون آب خوردن فریب و نیرنگ سراب
واسه هر کی دل من تنگ میشه تا میفهمه دلش از سنگ میـشـه
دوستی از روزمین پاک شـــده مردی و مردونگی خاک شـده
هر کی فکر خودشه تواین زمون تو نـخ آب یخ و گرمی نــون
باید حرف دلمـــــو گوش کنم هـمه دنـیا رو فرامـوش کنــم
دستمو بلند کنـــــم به آسـمون خـودمـو رها کنـم از ایـن و اون
دلمـــو جـــدا کنـــم از آدمـما سینـمـو پـر کنـم از یـاد خـــدا
دیگـه بســه دیگـه بســه انـتـظار آب رحمت بـر سـر دنـیـا بـبـار
شـب تـار شـب تـار شـب تـار آسمون ! خورشید و بر دار بیار
میبینم صورتمو تو آینه ... با لبی خسته میپرسم از خودم
این غریبه کیه از من چی میخواد ... اون به من یا من به اون خیره شدم
باورم نمیشه هرچی میبینم ... چشامو یه لحظه رو هم میذارم
با خودم میگم که این صورتکه ... میتونم از صورتم ورش دارم
میکشم دستمو روی صورتم ... هرچی باید بدونم دستم میگه
منو توی آینه نشون میده ... میگه این تویی نه هیچکس دیگه
جای پاهای تموم قصهها ... رنگ غربت تو تموم لحظهها
مونده روی صورتت تا بدونی ... حالا امروز چی ازت مونده به جا
آینه میگه تو همونی که یه روز ... میخواستی خورشید با دست بگیری
ولی امروز شهر شب خونهت شده ... داری بیصدا تو قلبت میمیری
میشکنم آینه را تا دوباره ... نخواد از گذشتهها حرف بزنه
آینه میشکنه هزار تیکه میشه ... اما باز تو هر تیکهش عکس منه
عکسا با دهنکجی بهم میگن ... چشم امید ببر از آسمون
روزا با همدیگه فرقی ندارن ... بوی کهنگی میدن تمومشون!
دیروزو دوست داشتم ... اولین ولنتاینزی(valentines ) بود که بهم خوش گذشت ...
دیگه بماند چرا
ولی روزی به یاد موندنیی بود ... دوستش داشتم
¤ he was shy as hell girl
¤ he bought me a rose gir
¤ he didn't look into my eyes ... but
¤ i could read his mind girl
¤ my friend told me he liked me
¤ i said to her i like him too
¤ my cheeks went red girl
¤ i couldn't stop smiling girl
¤ he came up to us with the rose girl
¤ he had his head down girl
...
¤ he looked so sweet and innocent
¤ he held the rose in front of me girl
¤ i looked at him and smiled
¤ it was a special moment girl
میخوام بنویسم اما نمیدونم چجوری٬ نمیدونم از کجا شروع کنم ٬ نمیدونم چجوری تعریف کنم ...
شایدم میدونم٬ اما فقط میترسم که آخرش به کجا میرسه٬ کجا میخواد تموم بشه ... و کجا میخوام تموم کنم !
دیشب به آسمون سیاه خیره شده بودم و مونده بودم که این آسمون چقدر قشنگه و چقدر مهربونه !
> هر دفعه یکی از این دنیا جدا میشه یه ستاره هم از آسمون جدا میشه <
با خودم فکر میکردم که ستاره از آسمون جدا میشه و کجا میره؟
اثلا چجوری دلشون میاد که از آسمون جدا بشن؟
آسمونی که دستهای مهربونش یه دنیا آرامش میده ... آسمونی که دلش برای اون همه ستاره و ماه به اون بزرگی جا داره ...
یهو به ماه و ستاره ها حسودیم شد !!!
من اگه میتونستم شبها تو رختخواب گرم و نرم آسمون بخوابم دیگه هیچی از این دنیا نمیخواستم ... خودم و آسمون خودم !!!
حیف ...
بیخیال آسمون میشم ... چون نمیتونم بهش برسم ٬ مثل خیلی چیزای دیگه که نمیتونم بهشون برسم...
یاد دل خودم میفتم ... دل منم به اندازه دل آسمون بزرگه؟
من که چیزی نمیتونم توش ببینم ... خالیه خالیه ... هیچ و پوچ !!
آتیش چته؟ چرا انقدر سرد شدی؟
بیخیال دلم میشم ... !
به دورورم نگاه میکنم ٬ هیچی سر جای خودش نیست ... اینجا شکل اتاق من نیست !
اتاق من چه شکلیه؟
همچی دور خودش میچرخه و یکی از تو دلم فریاد میکشه ... کاش میتونستم پرتش کنم ٬ حوصله غرغرشو ندارم !
دیگه نمینویسم ... انگاری خیلی بهم ریختست ... شاید نفهمی چی میگم ٬ چون خودمم نمیفهمم !!