.: آوای آتش آبی :.

... بشنو از این دل خسته من ...

.: آوای آتش آبی :.

... بشنو از این دل خسته من ...

هان ای طبیب خسته دلان مرهمی دگر

روی برگهای زرد و نارنجی زانو زده بود و تکه های نان روبا دست ریز می کرد. اردکها و مرغابی های کوچک و بزرگ که به این حرکت آشنا بودند از دور با سرعت خودشون رو به ساحل دریاچه می رسوندند. آیینه آب می شکست و موجهای طلایی آروم آروم در مسیر مرغابی ها حرکت می کردند.سنجابها ترسوترند کمتر چیزی رو از دستت می گیرند اما پرنده ها دلشون آسمونیه، تا بهشون خیانت نکنی بهت اعتماد می کنن. معنی آسمونی شدن رو می شه از قناعتشون به یک تکه نان و به بالش پرهای خودشون فهمید. به صورتشون که با ولع نان رو از دست او می گیرند خیره می شه. آیینه دریاچه چشمهاش به حلقه های مروارید میشکنه:

- حیف که داره شب می شه. حیف که نمی شه به دنیای آدمها اعتماد کرد وگر نه تا صبح می نشستم همینجا و از خواب بیدار شدنتون روقبل از طلوع  تماشا می کردم.

با اکراه بلند می شه. پرنده ها به آب می زنند و توی غروب دریاچه محو می شوند.ازصدای برگها و سکوت بکر درختها خسته نمی شه. ذرات هوای تازه در جسم و روحش متبلور می شوند. دلش نمی خواد که به دنیای پرنزاع و پر ادعای آدمها برگرده. سخته که از تصویر بی انتها زیبای طبیعت چشم برداشت و به رفتارهای ناساز و ناکوک آدمها چشم دوخت و به جای سکوت، به صدای تیشهء کلامها بر پیکر همریشه ها گوش سپرد. سخته این همه ریا،تظاهرو نگاههای یک روز گرم و یک روز بی روح رو تحمل کرد. سخته  دست و پا زدنهای آدمها در خودخواهی خودشون رو تماشا کرد. اونقدری که درک سنجابها و مرغابی ها راحته درک دفاعیه های قرّای آدمها از پندارها و گفتارها و کردارهاشون ناممکنه.

- سلام.

سرش رو که بالا میاره مرد رو روی همون نیمکت جلوی پارک می بینه. می ترسه، اما برای کج کردن راه دیره. مثل همیشه لبخند میزنه و دستش رو به نشونه سلام تکون می ده. همیشه همینجا نشسته. یک شلوارک کرم رنگ و یک تی شرت قرمز به تن داره. گاهی وقتها هم عینک آفتابی خیلی بزرگی به چشم می زنه که به طرز عجیبی صورتش رو خنده دار می کنه. سرش در نور آفتاب می درخشه و به خاطر سنگینی بدنش آروم وکمی هم بلند و کوتاه راه می ره. از همه حرفهای آدمها همین سلام رو درست ادا می کنه و گاهی هم چیزهای نامربوط به هم می بافه. هر وقت که زن از این مسیر رد می شه اگر حواسش به دنیای دور و برش باشه راهش رو کج می کنه از پشت مرد میره و هر دفعه هم مرد بلند می شه به طرف پارک که در پشتش قرار داره برمی گرده از دور دست تکون می ده و با صدای بلند و صورت خندان و مهربانی گنگی سلام می کنه. از بین ده نفری که از مقابلش رد می شن شاید یک نفر دستی براش تکون می ده. شاید این زن تنها آدمیه که هر دفعه دورادور جوابش رو با یک سلام و لبخند می ده.

چقدر ناقص العقلها دنیاشون بی ریاست. کجاست اونهمه غرور و سر به آسمون ساییدنهاشون. مثل پرنده ها بی آزارند و همه دنیا رو با حرص توی مشت خودشون نمی خوان بی توقع لبخند می زنند بی غرور سلام می کنند، چشمهاشون دریاییه دلشون آسمونی  باز هم ازشون می ترسیم...  

 - هِی...  صدای گنگ و کلفت و نامفهوم:

- تو... رو خیلی... دوست دارم.

جواب: یه درنگ کوتاه، یه لبخند با یک دنیا تعجب و ابهام.

تاریک شده. ستاره ها در دشت مخملی شب می تابند. دستهاشو زیر سرش گذاشته و طاق باز دراز کشیده جمله های کتابی که می خونه در آسمان ذهنش می درخشند.

" اگر از دنیای تنگ خودت بیرون بیای، دنیاهای بسیاری رو خواهی دید...اولیای الهی آن چنانند که بدی کردن برایشان امری فوق طاقته ، از انجام آن عاجزند... غمها، زشتیها، پلیدی ها در درون خود ماست..."

یعنی واقعا همه ناکوکی ها درون خود ماست؟؟؟ و چشمهاش با خیال مردی که بی دغدغه سلام و لبخند تعارف می کنه به خواب می روند...

نظرات 4 + ارسال نظر
پویا جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 11:57 ب.ظ http://pooyamcs.blogsky.com

سلام
واسه نصفه شب یه مقدار زیاد بود
تبادل لینک؟

ارمغان دوشنبه 25 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:54 ق.ظ http://sokooooot.blogspot.com

سلام آتنا..یکی برام کامنت گذاشته بود با این اسم منتها نمی دونم تو بودی یا نه آخه اینجا کامنتا باز نمی شه ! اگه تو بودی مرسی که اومدی .. خیلی وقته هیچی ننوشتم چند ماه ... اون غما دیگه قدیمی شده ! یعنی دیگه خاطره شده .. حالا غمای جدید اومده !! بعدم معلومه که می تونی بیای بازم ! اگه هم که کامنت مال تو نبود عیب نداره ... اینم یه درد و دل محسوب می شه !‌:ی

ارمغان دوشنبه 25 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 03:17 ب.ظ http://sokooooot.blogspot.com

ا خب آخه یه آتنای دیگه هم به اون بلاگ قبلی سر می زد .. گفتم آلان تو نباشی ضایع می شم :ی ا پس خودت بودی :ی آره دیگه ... الان ییهو یادم اوفتاد :)) چه دورانی بودا !‌:ی جوون بودیم :ی آقا من یکی دو تا از پستای ۳۶۰ تت رو خوندم ! خداییش عالی بود ! تو یه چیزی می شی :ی‌ هورااا :ی ( شادم منم الکیا :ی‌)

مهران شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:51 ق.ظ http://bloody-cry.blogfa.ir/

آبجی جونم خودت می دونی که من الکی الکی کامنت نمی دم تا نخونم
خیلی جاهاش رو نفهمیدم اما چند بار خوندم فهمیدم
تشبیهاتی که بکار می بری فوق العادست دختر
خیلی دوسشون دارم :ی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد