.: آوای آتش آبی :.

... بشنو از این دل خسته من ...

.: آوای آتش آبی :.

... بشنو از این دل خسته من ...

...

این روزها کمتر چیزی است که مرا به اندازه شکست دادن و خرد کردن تو خوشحال کند! وقتی که میبینم برایم دام پهن میکنی و آن گوشه کنارها، ساده و مظلومانه می ایستی و منتظر میمانی که مرا افتاده در دام خویش - یا شاید خویشتن - ببینی نمیتوانم جلوی خنده ام را بگیرم! وقتی تو را در کوچه های خلوت زندگی ام حس میکنم که مصمم میشوی همان ثانیه های کوتاه را نیز از من بگیری به حقارت تو بیش از پیش پی میبرم. بگذار اعتراف صادقانه ای بکنم که حتی اگر نگذاری من اعتراف خواهم کرد! تو را چه به اجازه دادن یا ندادن؟!!
آری! کمی تا قسمتی باهوشی! خودت را درکنار و همراه من نشان میدهی اما مدتهاست که میشناسمت! نیستی آنچه که مینمایی! شاید درک حقیقت تو - که البته بی شک حقی در آن نیست بلکه آنچه هست تنها واقعیت وجود توست - برای من مشکل باشد اما خوب میدانم هرچه هستی در مقابل آنچه که برایش روز و شب نقشه میکشی و دانه میپاشی ناتوانی! حضورت را گاه چنان حس میکنم که گویی میخواهی مرا در آغوش بگیری! و من با چشمهایی بسته و دستانی باز آماده میشوم تا آتشی که در قلبم میفکنی را به جان بخرم و با تو نرد عشق بریزم! چشم طمع به جام رنگین شراب نابی که در سینه ام دارم میدوزی. خواب از خویش میگیری و بر من میبخشی! اما چه باطل خیال میکنی که در خیال منی! شاید گاهی برایت تک بیت غفلت سروده باشم اما اگر بدانی شاه بیت غزلهای من برای کیست از حسادت میمیری! بمیر!
ای فرزند آدم! آیا با تو عهد نکردیم که شیطان را نپرستی که همانا او برای تو دشمن آشکاری است؟!این روزها وقتی نماز میخوانم و از همنشینی با چون تو نارفیقی به خدا پناه میبرم، وقتی چشم از آنچه نمیباید، برمیدارم، وقتی جدا میشوم از آنچه تو میخواهی بدان بپیوندم، وقتی نغمه های دعا را با چشمان ترم زمزمه میکنم آتش حضورت را عجیب حس میکنم! انگار که میخواهی من را چنان بسوزانی که از این یک مشت خاک، جز خاکستر نماند... ولی چه زود گلستان میشود این شعله های تا ابد پوشالی.
.
.
.
نظرات 5 + ارسال نظر
کیا شنبه 24 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:23 ب.ظ http://parastouha.persianblog.ir

اووووووووووووووووووول

yani alan bayad jayeze bedam?:D

ناما جعفری پنج‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:36 ق.ظ http://www.koko61.blogfa.com

آسمان که بکوبد سرش را زمین..فکرمی کنی چه اتفاقی می افتد.....آتنا / انگورمی شود لهستان

پاهایم شروع می کنند به فراموشی / پروانه ی که درشکمم زندگی می کند

سقط می شود

همیشه فکرمی کردم ستاره ها دکمه های پیراهن دختری هستند

که من عشق تعارفش کرده بودم

باید مواظب باشم/ به راه راست بروم

کیا پنج‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:17 ب.ظ http://parastouha.persianblog.ir

سلام بردوست جانِ[گل]کم[نیشخند]
ضمن عرض تبریک به مناسبت عید قربان و آرزوی داشتن شبی خوش در شب قشنگ یلدا[گل]آپ کردم منتظر حضور پر سرعتت هستم[نیشخند][گل]

کیا شنبه 8 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:21 ب.ظ http://parastouha.persianblog.ir

[گل]"الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمؤمنین و الائمة علیهم السلام"[گل]
عید غدیر خم را به پیشگاه حضرت مهدی (عج) و پیروان آن حضرت تبریک عرض میکنم
خدایا تو را شکر می‌کنم که مرا در زمره دوستداران علی و فاطمه علیهما السلام قرار دادی.
خدایا تو را شکر می‌کنم که در چنین روزی دین را کامل و نعمت را بر انسانها تمام کردی.

آنا چهارشنبه 19 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:17 ق.ظ http://annasdiary.blogsky.com

سلام عزیزم.خوشحالم که بهم سر می رنی! و همینطور از اینکه باهات آشنا شدم.زندگی ما هم این مدلیه دیگه!از نظر بعضی ها جالب نیست و یه جور پز روشنفکریه.اما ما ها کلا چون حضرت مسیح رو قبول داریم این روز برامون مهمه :-) امیدوارم شاد باشی و تو این سرما سردت نشه و سرما نخوری! :-*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد