.: آوای آتش آبی :.

... بشنو از این دل خسته من ...

.: آوای آتش آبی :.

... بشنو از این دل خسته من ...

آخرین نوشته ...

آره اینم آخرین نوشته از این miserable life  من !!! دیگه نه آتیشی در کار هست و نه ... نه من باز هم مینویسم ٬ اما نه اینجا ... اگه تونستی وبلاگ جدیدم و پیدا کن بخون اگر هم نه که هیچی ...


 

من پشیمان نیستم

 

از من ، ای محبوب من ، با یک من ِ دیگر 

 

که تو او را در خیابانهای سرد شب

 

با همین چشمان عاشق باز خواهی یافت

 

گفتگو کن

 

و به یاد آور مرا در بوسه ی اندوهگین او

 

بر خطوط مهربان زیر چشمانت

 


 

شب می آید
و پس از شب ‚ تاریکی
پس از تاریکی
چشمها
دستها
و نفس ها و نفس ها و نفس ها ...
و صدای آب
که فرو می ریزد قطره قطره قطره از شیر
بعد دو نقطه سرخ
از دو سیگار روشن
تیک تاک ساعت
و دو قلب
و دو تنهایی


از من خداحافظ و از تو ...

خیلی وقت پیش ها گم شدم ...

( در اتاق صورتیه کم نور - ساعت ۶ بعد از ظهر )

 شاید راست باشه ...

 ولی اگه نباشه چی ...

 چشاتو ببند بیخیال ... یچیزی میشه دیگه ... چقدر فکر میکنی؟؟ چقدر به خودت و مغز خالیت فشار میاری آخه؟؟

بشین اینجا بدو !!! دفتر کتاباتو مصل یه قالیچه پهن کن دورورت و به نقشاشون نگاه کن ... سعی کن قسمت به قسمتش رو یاد بگیری ... بعدا ازت امتحان میگیرم ها  حواستو جمع کن دختره بازیگوش ...

- چقدر با خودم حرف میزنم و کلنجار میرم ... بس کن آتی ...

خوب ... از کجا شروع کنم ؟؟؟

نه ! قبل از درس میخوام یکم قدم بزنم ... بذار روحیم یکم عوض بشه  

کت ... نه نمیخوام هوا خوبه ...

 

( ده قدم اینورتر از در خونه - درجه هوا = ۱- )

هوا خیلی خوبه بخدا  برو آتی ... یذره بدو بلکه یه ورزشی هم کرده باشی !

به اطرافم یه نگاهی میندازم ... یه بچه خروس هم پر نمیزنه (!)

خوب حالا که چی؟؟؟ برو قدمتو بزن دیگه دیوونه !!!

 

(۳۰ دقیقه بعد - در جنگلهای کشف نشده شهرمون ( چیه اسم شهرمم بگم؟؟ زرنگی؟؟ خودم کشفش کردم ) )

یهو با کله میخورم زمین !!! این دیگه چی بود  پام کجا رفت؟؟؟؟؟؟؟ آی  پاااااام !!!!!

اینجا دیگه کدوم قبرستونیه !!! هوا چرا انقدر تاریک شد؟؟ حالا من چجوری برم خونه؟؟؟

یه آجر گنده از تو جیبم در میارم به نام موبایل نازنین !! به !! آنتن نمیده... خوب آتنا خانم خوش بگذره شب اینجا مهمونی !!

-گم شو بابا تو دیگه هستی !!!

--من خودتم دیگه

- آتنا وقت گیر آوردیا !!  

ول کن دیگه این بچه بازیارو ... از بس کسی نیست چرت و پرت بارش کنی اینجوری شدی دیگه !!!

(حالا هنوزم دارم با خودم حرف میزنم ها )

آها راستی اینجا کجا بود؟؟؟

 سعی میکنم با نور موبایلم ببینم کجاست !!

خوب اینور که آب ... اونور آب ... اینور جنگل ... اونور اله کلنگ و تاب و سرسره !!!

 آخ جون پااااااااررررررککککککککککککککک !!!

نزدیک ۵ متر با پای چلاغم شل میزنم و میرم رو یه تاب میشینم !

یه نگاه به موبایلم میندازم ٬ آخه فرق اینجا با اونجا چی بود که اونجا آنتن نمیدادی و اینجا میدی؟؟؟

صد تا فحش به خودم میدم که چرا حوس پیاده روی کردم  ( دفعه اولم هم نیسا )

با هزار تا بدبختی برمیگردم خونه و برمیگردم تو اتاقم ... خوب شد مامان نیستش والا تا الان صد هزار بار ازم پرسیده بود چه غلطی کردی که این شکلی شدی !!! قیافرو تورو خدا !!!!

 

امشب هم از درس و مشق خبری نیست ... سرمو میذارم رو بالشت خیسم و صد تا وول میخورم تا خوابم ببره ... اما قبل از اینکه بخوام بخوابم از یکی خواستم یه نشونه ای بهم بده ... همش یه نشونه کوچولو ... مرسی خانومی ازت ممنونم  کمک بزرگی بودی ...

دیشب خوابشو دیدم ... از این آهنگا دیگه نذار تو خواب احساس خفگی کردم !!!

مرسی

 

( من واسه خودم مینویسم و میخونم و میخندم و گریه میکنم ... همه بعضی وقتها احتیاج دارن یکم بزنه به سرشون - لطفا سوال پیچ نکنید ... زیادی هم نخندین بهم - متشکرم )

 

ساز من

چشمهایم را از غبار دلتنگی های دقایقم می شویم. پنجره را باز می کنم تا نگاه روشن شب بتابد بر تاریکی ِ خلوتِ دوباره ای که من آسوده و بی دغدغه به آن خو گرفته ام. چه بی معنا و چه بی وسوسه می گذرند این لحظه های پوچ ِ بی اثر.

 بی اختیار به تو خیره می شوم. به توکه همیشه وفادارترین همراه ِ من برای گذران ِ هر آنچه هست و نیست، بوده ای. از دورترین غم دنیا و قریب ترین سودای ذهن پریشان ِ من، همیشه نالیده ای. همیشه حرفهایت را در گوش ِ ناشنوای ِ آسمانها گفته ای. همیشه از من ، همیشه از من سوخته ای.
دستهایم را ؛ دستهای گره خورده در انزوای خویشم را در میان ِ غوغای سرکش و عصایانگر نگاهت رها می کنم. وسوسه ای مرا به جنون ِ دوباره ای رسانده است. به طنین دلنواز تو چنگ می زنم ، مست می شوم.

 آواره می شوم. تمام موسیقی ِ قصه های گفته و ناگفته ات را، مثل همیشه در من تکرار می کنی. من همیشه عشقانه در تو ، در دم مسیحای تو ، شور می بینم.
نوای تو باز پیچیده در تمام فضای خسته از سکوت و سکون ِ من. تلنگر ساده ای می زنی تا بیدار شوم. بیدار شوم تا آوای سحرانگیز تو را که در من زنده می شود، به ماورای حقایق ِ وجودم ببرم.

به احساس تکیده در گوشه گوشه های خانه ام ، به هر کجا که من در آن افتاده به خاک ِ پَستِ زیستنم. پرواز را به من هدیه می کنی، آبی را به خاکستری ِ همیشه ماندگار ِ من تقدیم می کنی،  و چه سخاوت مهربانانه ای ...

من حریم ِ خیالم را با ترنم ِ وجود تو به تصویر می برم ، ای همیشه ماندگار من. ای تو بهانهء خوب ِ شکستن ِ هر سکوت ، توخوش ترین ندیم ِ لحظه های دلتنگی ِ بی پایان من.

چشمهایم را از غبار دلتنگی های دقایقم می شویم، پنجره را باز می کنم  تا همراه ِ نسیم ِ کوچه های ِ شب ،  با تو اِی ساز همیشه مهربان من،  لحظه ها را پوچ و بی اثر دوباره تکرار کنم.

 

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای

خوشحال و شاد و خندانممممممممممممم               قدر دنیارو میدانممممممممممممممم

دست میزنم منننننننننننننننننننننننننننننن               پا میکوبم منننننننننننننننننننننننننننن

بقیش رو هم بلد نیستم

الان شماها میاین میگین این آتیش هم دیوونست !! خوب حق هم دارید چون هستم

ولی خیلی خوشحالم ... انقدر خوشحالم که دوست دارم طوری جیغ بکشم که کل محلمون بریزن تو کوچه و بگن ؛یا علی این دیگه چی بود؛ (حالا بگذریم که یا علی بلد نیستن بگن و نمیدونن اصلا چی هست و کجاست و ... )

 

آسمان آبی آبیست، مگر شک داری ؟

زندگی سهم کمی نیست ، مگر شک داری ؟

در رگ زنده ی این هستی خواب آلوده

باور معجزه جاریست ، مگر شک داری

 

نه من یکی که شک ندارم  خدایا شکرتتتتتتت ٬ خدایا دومست دارم

اینهمه شادی رو چجوری بیان کنم ... واقعا نمیدونم !!!

 

IN manammmmmmm

...

بغض ... چه دردی داره ...

کاش میذاشت راحت نفس بکشم ...

کاش هیچوقت ...

کاش راحت میشدم ...

بسه دیگه خسته شدم ...

بخدا خسته شدم ...

 

خسته ام به اندازه یک عمر ...

 خسته یک عمر دویدن و نرسیدن ...

 یک عمر با ای کاش ها زنده بودن و همچنان خسته ...

 کاش همه چیز عوض می شد همه چیز از اول  از آنجا که آمدم و شروع کردم از آن جا که ندانستم کجا هستم از آن جا که دلم با همه غم ها پیوست و از آن جا که دلم برای همیشه شکست و تنها ماند ...

 تنها به اندازه همه غم ها همه رویای با هم بودن ها و هر آن چه خواستن و نرسیدن است و من هنوز نرسیده ام و با کوله باری از ای کاش ها این تن خسته را با روحی فرسوده میان جاده های زندگی با خود به دنبال میکشم و کی خواهم رسید نمیدانم  ...

می دانم که تنها هستم تنها تر از همیشه آنقدر که انگار نیستم و چقدر تنها بودن برمن سخت است وقتی می دانم که هیچگاه پایان نخواهد یافت ...

تنهایی همه وجودم را گرفته وهمه وسعت آرزوهایم را ...

 با هم بودن خیالیست که باید دنبالش گشت و من همچنان دنبال با هم بودن و باز هم با هم بودن و نهایت آن چه می ماند اینست که دلم با من می گوید ( تنها خواهی ماند ) و من تسلیم شده دلی پر غم و شکسته ام دلی که هیچوقت نتوانست با هم بودن را به تمام لحظه های با هم بودن ببخشد هییچوقت  ...