.: آوای آتش آبی :.

... بشنو از این دل خسته من ...

.: آوای آتش آبی :.

... بشنو از این دل خسته من ...

آزاد آزاد ...

لباستو در میاری
زیرپوشتو هم همینطور
وامیستی جلوی آینه
به پهنای سینه ات که با موهای نرمی به شکل صلیب پوشونده شده نگاه می کنی
آروم با دستای سردت روی پوست سینه ات دست می کشی و از گرمای تنت لذت می بری
از جلوی آینه تیغ جراحی رو برمی داری
سعی میکنی به هیچ چیز فکر نکنی
حتی نفس هم نمی کشی
نوک تیغ رو درست زیر حنجره ات می ذاری
خیلی آروم و با فشار کم تیغ رو مستقیم به سمت پایین می کشی
احساس سوزش خفیفی پوست سینتو می سوزونه
یه لحظه مکث می کنی
می خوای از کارت منصرف بشی ولی نمی تونی
دوباره ادامه می دی
به آخر استخون سینه که می رسی وامیستی
یه خط راست و قرمز رنگ وسط سینه ات کشیده شده
احساس ترس توی چشات موج می زنه
تیغ رو می ذاری زیر برآمدگی سینه چپت و خیلی آروم یه برش عرضی تا زیر برآمدگی سینه راستت می زنی
حالا طعم درد و سوزش پوستت رو بیشتر حس می کنی
تیغ رو می ذاری روی میز
با یه دستمال قطره های خون روی پوستت رو پاک می کنی
با ناخنای انگشتای اشاره و سبابه هر دو دستت لبه های بریده شده پوست سینه تو از بالا می گیری
آروم لبه های پوست رو به دوطرف می کشی
دندوناتو به هم فشار می دی و چشماتو می بندی
درد رو توی دونه دونه سلولای تنت حس می کنی
مویرگای پوستت با درد وحشتناکی از گوشت جدا می شن
نمی تونی طاقت بیاری و با تموم وجود نعره می زنی
احساس می کنی پوست روی سینه ات آتیش گرفته
چشماتو باز میکنی
دوتیکه پوست قرمز که ازش خونابه می ریزه روی سینه ات مثل دوتا بال آویزون شده
استخونای قفسه سینه ات از زیر یک لایه نازک گوشت دیده می شه
دیگه چیزی نمونده
دست راستتو فرو می کنی لای لایه گوشت نازکی که روی استخونای سمت چپ سینه تو پوشونده
انگشتاتو از لایه گوشت رد می کنی و استخون قفسه سینه تو می گیری
با تموم قدرتی که داری استخونو به سمت بیرون می کشی
صدای شکستن استخون و درد وحشتناک اون زانوهاتو خم می کنه
ولی مثه یه مرد دوباره وامیستی
استخون شکسته شده رو می ذاری توی شیشه الکل
دوباره با انگشتات استخون پایینی رو می گیری و اونو هم با یه فشار می شکنی و بیرون می کشی
دنیا دور سرت می چرخه
زیر پات لایه نازکی از خون زمین رو پوشونده
حالا همه چیز مهیاست
اینبار تموم دستت رو می بری توی سینه ات
قلب داغتو توی کف دستت می گیری
تپش اون رو با تموم وجودت حس می کنی
تصمیمتو می گیری
خیلی آروم قلبتو از توی قفسش می کشی بیرون
رگ و ریشه ها بدجوری قلبتو محاصره کردن
اما تو بیشتر فشار میاری
یکی یکی رگها کنده میشه
خون از توی سینه ات به بیرون می پاشه اما
اما تو تصمیمتو گرفتی
تپش های قلبت کمترو کمتر می شه
آهسته تر و آهسته تر
آخرین رگ هم از قلبت کنده می شه
دستتو بیرون میاری
یه چیزی شبیه یه لخته خون توی دستته
دیگه دردی رو حس نمی کنی
 قلبتو میذاری تو دستای سرد من
تمام بدنم داغ میشه ... جون میگیره
تو چشمام نگاهی میکنی و لبخند میزنی
بهم میگی مواطبش باش...
بعد استخونای شکسته شده رو می ذاری سر جاش
لبه های پوستت رو بر می گردونی و با یه سوزن با دقت از بالا به پایین می دوزی
می ری حمام و یه دوش آب سرد می گیری
احساس راحتی و سبکی می کنی
لبخند می زنی
دور خودت یه حوله سفید می پیچی و روی صندلی راحتی لم می دی
یه نخ سیگار از توی پاکت بر می داری و روشن می کنی
اولین پک رو با تموم وجودت سر می کشی
بعد از چند لحظه دود رو می دی بیرون
دود سیگار توی فضای سرد اتاقت با پیچ و تاب می ره بالا
خوشحالی...
خیلی خوشحالی...

 

                                                   

********************************************************************************

حالا واقعا خوشحالی؟؟؟

نظرات 8 + ارسال نظر
KoUrOsH دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:54 ق.ظ http://hasratparvaz.blogsky.com/

salam!

oh oh in chera inghadr tarsnak bood!

haji baba ghalb malbo bezar kenar ye asperin biar man fesharam oftad zire farsh!

ghashng bood wali laaghal balash benwis +75 sal.

امید دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:55 ق.ظ http://whitrose.blogsky.com/

سلام.وبلاگ قشنگی داری.

هومن دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:21 ق.ظ http://lopo.blogsky.com

چه وحشتناک بود ... خدا رحم کنه ... راستی چرا عکستون برعکس هست من مجبور شدم مانیتورمو بچرخونم :)
شاد باشی

ممل کینگ کنگ دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:37 ق.ظ http://33x.blogsky.com

http://33x.blogsky.com

فرزانه دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:58 ق.ظ http://www.donyato0moshtameh.blogfa.com

باحال بود:-ss
اولش خیلی وحشتناکه بابا ترسیدم بدنم مور مور شد :))

اما خیلی باحال بود خوشم اومد :d
پایان خوشی داشت :))
فقط خدا کنه اون خانومه مواظب قلبش باشه :-"

راستی نمیدونستم برگشتی :p
مبارکه :*
شاد باشی :x

Mahan دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:41 ق.ظ

Atash taa zamani roshan ast ke to shole hayash raa roshan negah dari hata ba khakestarat.

میلادMilad.z.n سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:12 ق.ظ http://miladzn.blogfa.com/

سلام ...

وا ه واه واه :-o

اینا چیه گفنی باباا:((

من الان دیرمه آخه الان سره کارم ( خیره سرم ):ی

تلفن خونه باز قات زده :(

از خونه باز برات مینظرم...


آبــــــــی باشـــــــی...








_________________امضا: ( گمشده ی 2 حرفی )[قلب][گل][بدرود]

ایدا یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:25 ب.ظ http://tameshkkkk.blogspot.com

خاک به سرم..گفتم نخونمشاا :دی
اما نمیدونم چرا باز خوندم
خوشحاله؟
خدا یه عقلی بهش بده اگه خوشحاله واقعا
اما فکر نکنم باشه
ای بابا..چرا نمیای ؟؟ کجایی اصلا !!
:XX

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد