کسی مرا لمس نمی کند
که ببیند
این نهال سیب آیا
اندازه است برای تن ام
یا نه
حالا که قد کشیده ام از آب وآفتاب
و می وزد دریا به خوابم
با تمام پولکهایش
حالا که جاری است قطره های شرجی سراب زیر ناخن هایم
و خدا هی گیسو می آفریند و نهال بلوط
برایم
تقصیر کسی نیست
می دانم
خودم بودم
که اشتباه دویدم به سمت دلگیر عصر
تا خیزران بروید از سایه ی بلندم
و غرق شوم شاید
در اندام کاهی راه
خودم بودم که عنکبوت تنیدم به دیوار تیره ی ابر
تا دستهایم چکه کند از آسمان عمیق بیابان
و نبض لبهایم
کمی بزند
تقصیر کسی نیست
تقصیر هیچ کس
که لمس نمی شوم
مدتیست
یائسه مانده مادیان مدادم
کرّه نمی زاید
وسفید مانده این صفحه ی تاریک
که گذاشته ام تمام روز...
روبه رویم
پ. ن : دلم خیلی برات تنگ شده ... هی ... دوستم داشته باش ...
نهال هایت را از چشمانم مخفی کن حوا نیستم که حرسی به آن سیب ها داشته باشم
آدمم
سیب نمی خورم اما
Atena.co.uk ... Cooooooooooooool
شعر قشنگی بود !
مال کیه؟
دوستم داشته باش ( ناز بید همه اش )
شاد باشی :*
دختر چقدر قشنگ شده نوشتهات البته همیشه قشنگ بوده
اما این نوشتت یه حسی داشت...
دوستم داشته باش.. چقدر کشیدن این کلمه از دهن اونی که دوست داری سخته
صبر و صبر ... مثل همیشه